سوی تو میدوند هان، ای تو همیشه در میان
نامدگان یعنی نسل های آینده، و رفتگان یعنی نسل های گذشته و خداوسلام بر نامدگان و رفتگان.
نامدگان و رفتگان، از دو کرانۀ زمان
سوی تو میدوند هان، ای تو همیشه در میان
نامدگان یعنی نسل های آینده، و رفتگان یعنی نسل های گذشته و خداوند در میانه ی گذشتگان و آیندگان، مرکزیت و مرجعیت دارد و همه چیز به او برمی گردد و او همیشه هست.
کسانی که به دنیا نیامده و کسانی که از دنیا رفته اند، همه به سوی او می آیند که همیشه زنده و در میانه است!
خداوند مربوط به گذشته و آینده نیست و همیشه در زمان و در هر حال جاری و ساری است. إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (هود-4)ند در میانه ی گذشتگان و آیندگان، مرکزیت و مرجعیت دارد و همه چیز به او برمی گردد و او همیشه هست.
کسانی که به دنیا نیامده و کسانی که از دنیا رفته اند، همه به سوی او می آیند که همیشه زنده و در میانه است!
خداوند مربوط به گذشته و آینده نیست و همیشه در زمان و در هر حال جاری و ساری است. إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (هود-4)
در چمنِ تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سرِ تو میپرد باز سپید کهکشان
هر چه به گِرد خویشتن، مینگرم درین چمن
آینۀ ضمیر من، جز تو نمیدهد نشان
در این چمن رنگارنگ عالم، در هر چیز که پیرامون خود می نگرم، هیچ جز تو نمی بینم و در آینة ذهن من چیزی جز تو نیست. چنان که باباطاهر می گفت:
به صحرا بنگرم، صحرا ته وینم
به دریا بنگرم، دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت،
نشان رویِ زیبای ته وینم
چرا خود را پس پرده پنهان کرده ای و نشان نمی دهی!
ای گل بوستانسرا، از پسِ پردهها درآ
بوی تو میکِشد مرا وقت سحر به بوستان
تفسیر حدیث "کنز مخفی" است که طبق آن خدا گنجی مخفی بود که می خواست او را ببینند. پس عالم و آدم را به وجود آورد تا دیده شود: « کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاِعرَف »: من گنجي پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم.
آه که میزند برون، از سر و سینه موجِ خون
من چه کنم که از درون، دست تو میکشد کمان
کمان توست که از درون من بر سر و سینه ام می نشیند و من در مقابل تو چاره ای ندارم: از سر و سینة من موج خون بیرون می زند و من حال خود را نمی فهمم. من در قبضة تو ام و از خود اختیاری ندارم. تویی که کمان وجود مرا می کشی. این بیت دقیقاً تفسیر آیه "وَما رَمَيتَ إِذ رَمَيتَ" (انفال-17) است.
در این آیه خداوند می فرماید: تو نبودی که تیر پرتاب کردی بلکه من بودم که کمان را کشیدم.
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم، می شنویم بوی جان
با وجود تو، زنده و مرده از عدم و مردن، غم و باکی ندارند.
زیرا که تو با نفخة خود، هر دم جانی دیگر در عالم و آدم می دمی.
"نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي" تو که باشی کسی از مردن هراس ندارد و غمگین نمی شود که بودنت یعنی جان. یعنی زندگی!
پیش تو، جامه در برم، نعره زند که بَردَرَم
آمدمت که بنگرم، گریه نمی دهد امان
جامه ای که در تن من است، به من می گوید مرا پاره کن! می خواهم او را ببینم که به عشق دیدارش آمده ام ولی گریة شوق مانع دیدن تو می شود .
نظرات شما عزیزان: